نتایج جستجو برای عبارت :

کتابها مثل آدمها هستند

کتاب ها مثل آدم ها هستند

“کتابها مثل آدمها هستند”
 
بعضی از کتاب ها ساده لباس می پوشند و بعضی لباس های عجیب و غریب و رنگارنگ دارند.
بعضی از کتاب ها برای ما قصه می گویند تا بخوابیم و بعضی قصه می گویند تا بیدار شویم.
بعضی از کتاب ها تنبل هستند.بعضی از کتاب ها زیاد می خوابند و همیشه خمیازه میکشند.
بعضی از کتاب ها شاگرد اول می شوند و جایزه می گیرند.بعضی مردود می شوند و بعضی تجدید.
بعضی از کتاب ها تقلب می کنند.بعضی از کتاب ها دزدی می کنند.
ادامه مطلب
بعضی از آدمها مثل یک آپارتمان هستند
 
مبله ... شیک ... راحتاما دو روز که توش زندگی میکنی ، دلت تا سرحد مرگ میگیره بعضی آدمها مثل یه قلعه هستند ،خودت را می کشی تا بری داخلش ،بعد می بینی اون تُو هیچی نیست جز چند تا سنگ کهنه و رنگ و رو رفته اما ...بعضی ها مثل باغند میری تُو ، قدم میزنی ؛ نگاه میکنی عطرش رو بو می کشی ؛ رنگ ها رو تماشا میکنی میری و میری آخری در کار نیست به دیوار که رسیدی بن بست نیست میتونی دور باغ بگردی 
چه آرامشی داره ؛ همنفس بودن با ک
یکوقتی بخشیدن آدمها برام آسون بود. دوستشون داشتم و می بخشیدمشون؛ الان از خودم می پرسم چقدر احتمال تکرار خطا داره و اینکه به چه دلیل ببخشم. کینه آدمها رو نگه نمی دارم. خودشون رو هم...مثلا یکی سه سال پیش واسه من مرده هنوز باهاش حرف میزنم...خستگی و ناامیدی از آدمها یک مرحله از رشد و بلوغ هست.
سالها گذشت تا من فهمیدم آدمها احتیاج دارن سفر برن. احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن و لذت بردن برای آدمها متفاوت معنی میشه...
یکی از ﻫﻴﺎت امام حسین لذت میبره یکی از مهمونی رفتن. یکی تو سفر مکه اقناع میشه یکی تو سفر تایلند.
اینا همشون برای من آدمهای محترمی هستن.
سالها گذشت تا من فهمیدم نباید به دلخوشی های آدمها گیر بدهم
چون آدمها با همین دلخوشی ها سختی های زندگی رو تحمل میکنن.
لطفا به دلخوشی دیگران گیر ندهید !
همیشه در کتابها میخونیم و در قصه ها می شنویم که یک اتفاق میتونه زندگی آدمها رو عوض کنه و شاید حتی ناتوان باشیم از درک کردن عمق این تغییر و تحول.
حداقل برای من که اینطور بود. هیچ وقت نتونستم متوجه بشم تغییر زندگی یک فرد تنها با یک اتفاق میتونه چه ابعاد گسترده ای داشته باشه- تا به امروز.
امروز متوجه شدم که دیدم به همه چیز عوض شده. انگار برای درک هر موضوعی باید از اول بهش فکر کنم. ابعاد جدیدی رو میتونم ببینم. این البته نتیجه مستقیم اتفاقی که برای من
ماژیک را روی میز گذاشت و گفت:
اگر آدمها نوشته هایت را خواندن و حال دلشان خوب شد،بفهم که اولین لایک را خدا پای نوشته ات زده که اینجور در دل آدمها نشسته
است.
کلاس که تمام شد با خودم گفتم چقدر حرف استاد سنگین بود.از کجا بدانم چه حرف هایی حال دل آدمها را خوب میکند.؟
تلویزیون روشن بود و گفت چند قدم بیشتر تا ماه رمضان و ماه میهمانی خدا باقی نمانده است.فهمیدم..آره فهمیدم .
حرف هایی که بوی خدا بدهد حال دل آدمها را خوب میکند.حرف های ساده و خودمانی،با چندتا
دریافتعنوان: لیست آثار آرش حسینیان (دی ۱۳۹۸)حجم: 940 کیلوبایت
لازم به ذکر است تمامی کتابهای لیست به صورت چاپی (غیردیجیتال) هستند و تحت مجوز اداره‌ی فرهنگ و ارشاد قرار دارند. سفارش کتابها از طریق ارسال پیامک، تلگرام یا واتس اپ به شماره‌ی 
09355934703
امکان‌پذیر است. همینطور کتابهای کارشده با نشر مثلث، جهاد دانشگاهی و امثالهم برای ارسال پستی ناموجود بوده و از طریق مراجعه به کتابفروشی‌ها قابل تهیه هستند. کتابها از طریق پست پیشتاز ارسال می‌شود
اونقدر آدمها قبل من و تو غصه خوردن، لب پنجره سیگار کشیدن، عاشق شدن، فارغ شدن، فحش دادن..اونقدر آدمها قبل من و تو بردن، باختن، گذاشتن رفتن، گم و گور شدن..
اونقدر آدمها قبل من و تو به گذشتشون فکر کردن، حسرت خوردن، بغض کردن..حالا کجان؟
رها کن رفیق.. رها کن بره..
گله ها را بگذار !ناله ها را بس کن !
روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی !
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را !
فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود !
تا بجنبیم تمام است تمام !
روزها  رو  دیدی که
سهراب ؟ سهراب ! صدایم
را میشنوی سوالی دارم !؟
سهراب قایقت جا دارد؟؟
من نمی آیم !
خود کلبه ای میسازم
دور از آدمها !!
من باشم و من !!
فقط سهراب بگو قایقت جاا دارد؟؟
آدمها را سوار قایقت کن سهراب !
دور کن آدمها را از من سهراب !!!
من باشم و این کلبه
من باشم و بیخیالی !
و خیال بافی های 
دخترانه ام !!!
و آرزوهای نرسیده ام !!!
من باشم و بازی با عروسک هایی
که هیچ گاه نداشته ام !!!!
سهراب آدمها را دور کن از من !
سهراب شعر تازه نداری؟
نو نو باشد ؟ تن خور اول باشد شعرت
که د
آدمها از لحاظ خوبی و بدی به روشهای مختلفی تقسیم می شوند. در تقسیم بندی ساده آدمها خوب یا بد هستند. اما از یک لحاظ آدمها به سیاه و سفید و خاکستری تقسیم می شوند. اگر خاکستری یعنی کسی که خوب و بدش را مخلوط کرده است می تواند به این تعبیر قرآن نزدیک باشد که وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً (توبه102)  به این شرط  که انسان خاکستری به بخش سیاه اعمالش معترف باشد. تقسیم بندی دیگر این است که برخی افراد هنوز
+
اامه پست قبلی:
و حرفای دلتون رو به آدمها بزنین.
حتی اگه یه نفر رو دوست دارین و غرورتون اجازه نمیده
اینکارو انجام بدین.
بهش بگین که دوسش دارین.
بزرگترین منفعت های زندگیم رو بابت این کارم گرفتم.
که به آدمها گفتم که دوسشون دارم یا ازشون خوشم میاد.
خودت را به هیچ زبانی برای کسی ترجمه نکن آنکس که دوستت دارد باید همه آنچه که هستی را از لا به لای حرف های نگفته ات از عمق نگاه ساده ات از حسادت دستهای مهربانت  بفهمدآدمها رااز روی عکس هایشان نشناسید…آدمها ازبی حوصلگی هایشان…ازخستگی هایشان…ازدلتنگی ها…ازغصه هایشان…عکس نمی گیرند!
بعضی از آدمها مثل یک آپارتمانند. مبله.. شیک.. راحت! اما دو روز که توش زندگی میکنی، دلت تا سرحد مرگ میگیره!بعضی آدمها مثل یه قلعه هستن! خودت را میکُشی تا بری داخلش! بعد میبینی اون تو هیچی نیست. جز چند تا سنگ کهنه و رنگ و رو رفته!اما...بعضیها مثل باغند! میری تو، قدم میزنی، نگاه میکنی، عطرش رو بو میکشی، رنگها رو تماشا میکنی. میری و میری، آخری هم در کار نیست. به دیوار که رسیدی بن بست نیست، میتونی دور باغ بگردی! چه آرامشی داره همنفس بودن با کسی که عمق سین
بعضی کتابها میتوانند؛در گفتن چیزهایی که میخواستیم بگوییم و نتوانستیم‌.مانند حرفی که "کاف" می زد:دو راه برای شناخت انسانها وجود دارد؛یکی کفشهایشان و دوم،کتابی که میخوانند؛این چیزهاست که سطح  آدمی را مشخص میکند.
کاف،آل استار قرمز میپوشید و با هولدن کالفیلدِ جروم دیوید سالینجر احساس برادری داشت.گاهی هم میگفت ذهنش به آشفتگی نوشته های کریستین بوبن است.کاف دیالوگ فیلمهای پیتر ویر را از بر بود؛خصوصا انجمن شاعران مرده اش را.و دیالوگی که سراسر ف
مــــادربزرگ من آدم مذهبی بود...
 
هر وقت دلش واسه "امام رضا" تنگ 
می شد می گفتم:
 
مادربزرگ حالا حتما لازم نیست بری "مشهد"
از همینجا یه "سلام" بده، 
 
اما من واسه تفریح میرفتم شمال اون به من نمیگفت حتما لازم نیست بری شمال همینجا "تفریح کن،"
 
وقتی سفره میگرفت وقتی "محرم" میشد به ﻫﻴﺎت محل برنج و روغن میداد بهش میگفتم:
 
اینا همه سیرن پولشو ببر بده به چهارتا "آدم محتاج،"
 
اما وقتی من با دوستام "مهمونی" میگرفتم اون فقط میگفت؛
"مادر مراقب خودت باش،"
 
س
آدمها بالاخره یک روز دوباره بر میگردند. روزی که خیلی خسته اند. روزی که جز این خستگی متوالی، خالی از هر حسی هستند. آدمها یک روز به جاهای امن گذشته بر می گردند. به جایی که احساس امنیت کنند. خودشون باشند. بی هیچ نقش اضافه ای... برمی گردند تا حرفهای نگفته شون رو بنویسند. برمی گردند شاید به هوای روزهای خوشی که گذشت. اصلا همین برگشتن خیلی خوبه حالا به هر دلیل. امروز دیگه همه ماها می دونیم که وسعت دنیای مجازی و تنوعش و جذابیتش و همه محاسنش نمی تونه جای وب
دوستان دبستانی سلام
در این پوستر زیبا، ویژگی‌های کلی کتاب‌های گروه دبستان بیان شده است. ویژگی های این کتابها را به دقت بخوانید و حالا که به شروع سال تحصیلی نزدیک می شویم با دقت کتابهای مورد نیاز خود را انتخاب کنید. اگر در مورد کتابها سوالی دارید در قسمت کامنتها بپرسید.
گرافیست : فرناز براتی پور فرد 
منبع: قلم چی
 
طوری ناراحتم که قشنگ میل به خودکشی دارم تو این نبود اینترنت...امروز به دوستی میگفتم حس میکنم چیز مهمیو از دست دادم...و منتظرم که دوباره به دستش بیارم...ولی این به دست آوردنه دست خودم نیست متاسفانه...و همین موضوع انگیزه ی انجام خیلی از کارهارو از من گرفته...
با تمام این ناراحتیهای عمیقم...این نبود اینترنت برام یک مزیت داره...اینکه منو از دنیای آدمی که تحقیرم کرد دور میکنه...از تمام دنیاش...و هر روز دارم نسبت بهش بی خیال تر میشم...و این اتفاق خوبیه... 
می
همکاری دارم که به واقع در ماه های اول همکاری شیفته ی شخصیتش و دقت نظر و توانمندیش شدم. الان بعد از 8 ماه برای توانایی و دقتش احترام قائلم ولی فهمیدم " نه هر که سر بتراشد قلندری داند " و لزوما آدمها دارای ویژگی هایی که خودشون رو به اونها مزین میدونن، نیستن.
در جلسه شورای معاونین فکر کردم اگر مواجهه ی اول بود فکر میکردم این آدم همین تصویری هست که در جلسه می بینیم اما حقیقت امر این هست که شخصیت آدمها با آنچه بدان تظاهر میکنند فرسنگ ها فاصله دارد.
یاهو
پیدا کردن ریشه های روانی چیزی که وجودم رو درگیر کرده دستاورد بزرگی به حساب میاد. تازه دارم پی به علت بعضی حالاتم مثل بغض موقع دیدن بعضی آدمها یا از دست رفتن بعضی آدمها می برم. شنیدن واژه "بابا" لحن بابا خطا کردن آقاجون و برام تداعی میکنه. حتی الان که می نویسمش با اشک و درد همراهه.
باید درباره "زمان" بیشتر بفهمم. زمان. سرمدیت.
مادر بزرگ من خدا بیامرز آدم مذهبی بود .هر وقت دلش واسه امام-رضا تنگ میشد میگفتم مادربزرگ حالا حتما لازم نیست بری مشهد از همینجا یه سلام بده . اما من واسه تفریح میرفتم شمالاون به من نمیگفت حتما لازم نیست بری شمال همینجا تفریح کن .وقتی سفره میگرفت وقتی محرم میشد به هیت محل برنج و روغن میداد بهش میگفتم اینا همه سیرن پولشو ببر بده به چهارتا آدم محتاج *اما وقتی من با دوستام مهمونی میگرفتم اون فقط میگفت مادر مراقب خودت باش .سالها گذشت تا
آدمها در یک لحظه ...
با یک تلفن...
با یک جمله ...
با یک نگاه ...
با یک اتفاق....
با یک نیامدن..
بایک دیر رسیدن.
بایک "باید برویم"...
وبایک "تمام کنیم" پیر میشوند
آدمها را لحظه ها پیر نمیکنند..
آدم را آدم ها پیر می کنند...
سعی ڪنیم هوای دل همدیگر را بیشٺر داشٺہ باشیم

Open Commentsمشاهده مطلب در کانال
دوست داشتم اگر همه صبح به صبح یکبار زنگ میزدند و حالم را می‌پرسیدند، تو روزی سه بار زنگ میزدی تا جویای حالم بشوی!دوست
داشتم وقتی مریض میشوم اگر همه با یک پیام بهم توصیه میکردند که زودتر
دکتر بروم، تو سریع خودت را می‌رسوندی جلوی در خونه و زنگ میزدی میگفتی
"بیا پایین، با خودم میریم دکتر"
راستش دلم میخواست وقتی همه هفته‌ای یک بار از سر دلتنگی به من سر میزدند، تو هفته‌ای هفت بار دلتنگم میشدی و به دیدنم می‌آمدی!
دلم میخواست وقتی تولدم میشدبه ج
سعید گفت مگه دروغ میگم؟ همین کاری که گفتم رو کرد؛ مگه نکرد؟
اول سکوت کردم حرف بزنه آروم بشه بعد گفتم ببخشید که میگم فقط برای یادآوریه. ولی آدمها وقتی قراره باهم زندگی کنن باید دقیقا چشمشون رو روی همینها که واقعیت داره و جاهایی که حق دارن ببندن. خوشیمون اگر واقعا باهم هست حق منم با تو. آدمها باید همدیگه رو بخوان؛ مگه دادگاهه که سر یه ذره خق بیشتر جنجال به پا کنن. سکوت کرد تلویزیون روشن کرد شبکه ها رو حابه جا کرد پاشد چای ریخت پیشانیم رو بوسید گف
هر بار که از کسی شنیده‌ام که : این ما نیستیم که کتابها را انتخاب می‌کنیم، بلکه کتاب‌ها هستند که ما را انتخاب می‌کنند برایم سوال شده است که آیا حقیقتا اینطور است؟ و این یعنی من هیچ تجربه‌ای در این مورد نداشته‌ام.
اما جدیدا، دارم به این باور می‌رسم که بله، این کتاب‌ها هستند که ما را خیلی به موقع انتخاب می‌کنند.
بعد از این بحران، از کتاب‌های توسعه فردی شروع کردم: بهتر شدن را امتحان کردم. اما من در آن روزهای ابتدایی، به تقویت مهارت‌های ارتب
 
 
،  در تک تک لحظه ها ، لحظه ای خوب و لحظه ای هم شاید بد ، لحظه ای خوش و لحظه ای شاید  ناخوش ، این لحظه به لحظه ها دست بدست هم میدن و میشن لحظات عمر ما ، اونقدر زندگی کوتاهه و اونقدر آدمها در هیاهوی زندگی غرق میشن که هیچکسی هیچکدوم از دلشوره ها و نگرانی ها و رنج هایی رو که ما کشیدیمو یادش نمیاد ، آدمها رنجهای گذشته  خودشون رو هم در گذر زمان دیگه فراموش میکنن چه برسه به رنج هایی که ما متحمل شدیم ، آدمها همه فکر میکنن خیلی خوب رفتار کردن و حتی اونم
گفتی دل نازک شده ای . . . .  راست می گویی ، چه کنم وقتی  دیگر هیچ کس مثل  خودش نیست  . . .گفتی آدمها در طول زندگی بزرگ می شوند و عوض می شوند . . . . اما نگفتی تقصیر من چیست که خیلی آدمها عوضی  می شوند . . . . .  شاید مقصر من هستم ، آخه یاد نگرفتم شکلک بزرگها رو روی صورتم بزنم  . . . معنی بی تفاوتی یاد نگرفتم . .. وهنوزهم دلم عاشقه همون عاشقانه های قدیمه. . . .
شروین میگه ما آدمها از هم یاد میگیریم . بیش ار از همه،  بی احساس شدن رو . این که از یه سنی به بعداز اومدنها ذوق نمیکنی و رفتنها برات یه پروسه روتین هستن ... دلیل این بی احساس شدن ، تحربه اس . به همین سادگی. 
ولی من میخوام به حرف شروین یه چیزی اضافه کنم. بیشتر وقتها سرمایه گذاری های بزرگی که روی آدمها میکنیم ، برامون سرخوردگی میاره . درست مثل تاجر تازه کاری که نمیدونه هر منم منمی،  هر ادعایی، ریشه و ارزش نداره 
آدمی هم خام زاده شده ، چه میدونه دل هر ک
بعضی آدمهاانگار چوب اند …تا عصبانی می‌شوند، آتش می‌گیرند،و همه جا را دودآلود می‌کنند ،همه جا را تیره و تار می‌کنند ،اشک آدم را جاری می کنند ...ولی بعضی‌ها این طور نیستند ؛مثل عود اند ...وقتی یک حرف میزنی که ناراحت می‌شوند،آتش می‌گیرند،ولی بوی جوانــمردی و انصاف می‌دهند ،و هرگز نامردی نمی‌کنند ...این است که می گویند :«هر کس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس.»
 
(( انشاالله که هیچ وقت اون چوبه نباشیم و قوی باشیم. مهرسازی ز
اساسا بعضی آدمها پوست موز صفتند. مترصد زمین زدن خلق الله. قسمی از آدمها پوست خیار صفتند. درکنارشان جوان می مانی یا دست کم خیال می کنی جوان تر شده ای. 
یک عده پوست پرتقال صفتند. تاکردن و معاشرت با آنها قلق دارد. علی ما یبدو - تلخند؛ لکن بالقوه ظرفیت مربا شدن دارند. ایضا حضور چشمگیر در نثار زرشک پلو. 
عده ای دیگر پوست گردو صفتند. پوست گردوی تزه صفت. جوری ساهت می کنند که تا مدتها اثرش بماند. 
بخشی دیگر اما، شفاف و زلالند. لکن بعضا همزمان شکننده و ظریف
محمد حسین بزرگ شده است؟!
آری
این بار که مشهد رفتیم، از همان ابتدای کار گفت نگه داری علی در حرم  با من.
بروید با خیال راحت به نماز و زیارت برسید نمیگزارم مثل پارسال علی گم شود و الحق که روسفیدمان کرد و همان یک وعده ای که حرم نیامد و علی با ما بود، فهیمیدم این جانمان چه قدر مهربانانه و بزرگوارانه با ما رفتار کرده است.
اما نمیدانم آن لحظه هایی  را که سربه سر علی میگذارد و خنده و اشک بچه را در جا در میآورد و من را پریشان میکند را چگونه قضاوت کنم.
کتاب
کاری به کار همدیگر نداشته باشیم...باور کنید تک تک آدم ها زخمی‌اند....هرکس‌ درد خودش را دارد،دغدغه‌ی خودش را دارد
 
مشغله‌ی خودش داردباور کنید...ذهن‌ها خسته‌اند قلب‌هازخمی‌اند,زبان‌ها بسته‌اند
 
برای دیگران آرزو کنیم بهترین‌ها را....راحتی را....
 
همه گم شده‌ایم یاری کنیم همدیگر را
 
تا زندگی برایمان لذتبخش شود..
 
آدم ها آرام آرام پیر نمیشوند..
 
آدمها در یک لحظه ..با یک تلفن...با یک جمله ...با یک نگاه ...
 
 
 
با یک اتفاق....با یک نیامدن..بایک دیر
توی زندگی ما آدمها خیلی اتفاقات رخ میده که برای ما کمی باورش سخته مثل برنده شدن توی بانک یا خدای ناکرده از دست دادن یک عزیز که خیلی از همه چیز بد بدتر میشد توی زندگی ما
خوب حالا اگه همه این اتفاقات را بخوایم از دید خوب نگاه کنیم و درموردش صحبتی بشد باید گفت ما آدمها باید همیشه شادی را صدا کرد باید به دونبال شادی رفت و شادی را کت بسته بیاریم داخل زندگی خودمون ونگذاریم که فرارکند یا با غم آشنا بشد
ما باید همیشه افکار مثبت را به جلوی ذهن خودمان پر
بچه ها زندگی خیلی پیچیده هست
و آدمهایی که حتی فکرش رو هم نمیکنین که ممکنه مشکل داشته باشن، در حقیقت در مشکلات زیادی غرقن. مشکلاتی که شاید برای شما مشکل به نظر نیاد ولی برای اونها فاجعه هست. همونطور که برای ماها مسائلی فاجعه و سخت هکه ممکنه بای بقیه به طرز خنده داری ساده باشه.
آدم ها رو شوخی نگیریم.
حال ادمها رو حتی اگه شده یه بار، بپرسیم.
حتی یه بار.
سه سال بعد ممکنه پشیمون بشیم که چرا یه بار ازون آدم نپرسیدیم حالت خوبه؟
همون طور که سه سال من این
زشت ترین خصلت عشق برای من آن حساسیت بیش از اندازه به کلمات و حرکات است ‌، آن هم برای آدمی که با کلمات زندگی میکند . 
شاید بیشترین سوالی که در زندگی ام در رابطه با آدمها از خود پرسیده ام ، این بوده که چرا آدمها بار کلمات را نمیفهمند؟ چطور میتوانند بی آنکه سنگینی اش را حس کنند راهشان را بکشند و بروند ؟ 
اما چرا هیچوقت از خودم نپرسیدم ، زندگی کردن با کلمات تا به حال چه ارمغانی برایت اورده ؟ جز آنکه با کوچکترین واژه ای ، مانند ابر بهار بباری ...
و زش
اگر زندگی درخت باشد من باید میمون سردرگمی باشم که روی یک شاخه اش بند نمیشود.همه اش برمیگردد به اینکه هنوز نتوانسته ام بفهمم کی هستم.و اصلا چرا باید کسی باشم؟چیز عجیبی نیست؛خیلی های دیگر هم نمیدانند.در واقع هیچکس نمیداند.مردم همینکه صبحشان را به سلامت به شب برسانند هنر کرده اند.با اینحال ،سوال هایی از این دست که جوابی ندارند میتوانند برای ساعتها موجبات آزار را فراهم کنند.یکی شان سوالی بود که باعث میشد دیگر نخواهم بنویسم.سوالی که میپرسید:چرا
 
 
 ـ خــونـدنــش بــد نــیــس... ـ جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می کرد. رفتن و ردپای آن را. و آدم هایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند.جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند.
او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کردشایدپر
چشم باز کردم دیدم اینجام. هیچ چیز دست خودم نبود. منو تبعید کردن به یه جای دور. به زمین. هیچکسو نمیشناختم. فقط میدیدم موجوداتی به اسم ادمها دورو برمن. و من هم شبیه اونها بودم اما مثل اونها نبودم. هی بزرگ تر میشدمو منتظر برگشتن به سرزمینم. زمین فقط یه زندان بود. یه جای وحشتناک. پر از جنگ. پر از ادمهای بد. یادم نمیاد گناهم چی بود که تبعید شدم. هرچند زمین خوبیای خودشم داشت. آدمهای خوب مکانهای زیبا. اما هیچ جا مثل سرزمین خودم نمیشد. با اینکه هیچ چیز از
بعضی آدمها هستند که دوست دارم با تمام وجود بزنم توی دهنشون. بیشترشون هم اطرافیان هستند. شاید مشکل روانی دارم نمیدونم! اما هرچی که هست حس هام خیلی قوی هستش. اینقدر قوی که نمیدونم کی منفجر بشه.
خدا خدش کمک کنه که بتونم از ایران خارج بشم....
فکر نکنم کسی بتونه به اندازه ی من از خریدن دو تا کتاب مخصوص کودک و نوجوان خوشحال بشه. همین الان رسیدنو بعد از ضد عفونی کردنشون بغلشون کردمو ذوق دارم واسه خوندنشون! با خودم قرار گذاشتم اگه روزامو خوب بگذرونم شبها یک ساعت برای خوندنشون وقت بذارم و بعد بخوابم!
نمیدونم کتاب جدید رو از الان شروع کنم یا طبق برنامه ام پیش برم. هنوز تکلیفم معلوم نیست. دلم میخواد در باب دوستی رو بخونم. کتاب قطوری هم نیست. میخونمش. پس کتاب جدید اسمش هست در باب دوستی نوشت
نمایشگاه برام یکی از لذت بخش‌ترینهای زندگیم بود تا جایی که می‌تونم براش زار زار گریه کنم.
دلم تنگ شده برای دوستام، برای بچه‌ها، برای کتابها، تبلیغ کردن، حرف زدن، حتی آدرس دقیق دادن
سال دیگه اگه ازم خواستن بازم میرم؟
قطعا
براى تو مینویسم؛ حالم خوب است. هر شب سرِ وقت میخوابم، معده ام خوب شده است و دیگر قرص نمیخورم. صبح ها هفت بیدار میشوم و قبل از رفتن سرِ کار صبحانه ى کامل میخورم. کار خوبى دارم. با یک مرد چهل و اندى ساله خانه اى اجاره کرده و به اصطلاح مستقل شده ام و دستم در جیب خودم است. بعد از ظهرها به کافه ى کوچکى که نزدیک خانه است میروم، فرانسه سفارش میدهم، با شیر سرد. کارهاى روزمره را چک میکنم و به تابلوهاى روى دیوار نگاه میکنم. از کافه که بیرون مى آیم به پارک ساح
براى تو مینویسم؛ حالم خوب است. هر شب سرِ وقت میخوابم، معده ام خوب شده است و دیگر قرص نمیخورم. صبح ها هفت بیدار میشوم و قبل از رفتن سرِ کار صبحانه ى کامل میخورم. کار خوبى دارم. با یک مرد چهل و اندى ساله خانه اى اجاره کرده و به اصطلاح مستقل شده ام و دستم در جیب خودم است. بعد از ظهرها به کافه ى کوچکى که نزدیک خانه است میروم، فرانسه سفارش میدهم، با شیر سرد. کارهاى روزمره را چک میکنم و به تابلوهاى روى دیوار نگاه میکنم. از کافه که بیرون مى آیم به پارک ساح
چند روزی هست که جمله های دنیای مجازی را بالا و پایین میکنم.
یک آدم باهوش با تنهاییش اوقات خوبی دارد...
یک آدم خوشگل از تنهایی هایش لذت میبرد..
یک آدم لاغر در تنهایی هایش زیاد غذا نمی خورد.
تنهایی...تنهاییی
چقدر راحت تنهایی را با جملات و کلمات، زیبا جلوه میدهیم.یک جوری میگوییم تنهایی زیباست که آدمها با خودشان برای تنهایی هایشان
بیشتر برنامه میریزند تا با دوست  و خانواده بودن.
نخیر اصلا هم تنهایی یک زیبایی مطلق نیست.اگر زیبا بود هیچ وقت خدا آدم و
یک عده هستند که حقیقت را تجربه کرده‌اند، اما زبانِ بیانِ آن را ندارند.
عده ای نیز هستند که حقیقت را تجربه نکرده‌اند، اما چرب زبانند  و می‌توانند با چشم بندیِ زبانی، دیگران را بفریبند و خود را عالم و عارف جا بزنند. کافی ست به عمقِ چشمانِ این اهل شعبده نگاه کنی، بی تردید، متوجه خواهی شد که آگاهی و روشنی هنوز دل و جانِ آنها را لمس نکرده است.
وقتی از خدا سخن میگویند، هیچ لطفی و لطافتی در کلامشان نیست.
وقتی درباره عشق سخن میگویند، به هیچ وجه اثری 
گاهی هر چقدر هم که صدایت را بالا ببری هیچ کس حتی سرش را بر نمی گرداند تا بفهمد چه می گویی. هرچه قدر که به کلامت رنگ و لعاب می دهی، هرچه قدر استعاره و تشبیه و تمثیل می آوری فایده ای ندارد، صدایت شنیده نمی شود که نمی شود. آدمها را گاهاً با حرفهای روزانه و نطق های بی سر و ته بهتر می توان سر صحبت نشاند تا با حرف حساب. شاید به همین دلیل است که دور خاله زنک های فامیل و همسایه همیشه شلوغ تر است. گوش داده نشدن یک سمت قضیه است و گوش داده شدن و فهمیده نشدن سمت
                              کتاب آموزش عربی مدارس فلسطین
                                     
مجموعه کتابهای لغتنا الجمیلة در 12 جلد، به عنوان کتاب آموزش عربی در مدارس فلسطین مورد استفاده قرار می گیرد.
در مدارس فلسطین هر سال دو تا از این کتابها به عنوان کتاب آموزش عربی تدریس می شود و مجموع 12 کتاب برای کلاس اول تا ششم ابتدایی است. کتابها رنگی و جذاب بوده و دارای متون و تمرینات طبقه بندی شده برای یادگیری مکالمه و متن خوانی به عربی فصیح است.
این کتا
آدمها وقتی احساس تنهایی می‌کنن، خطرناک میشن. کارهایی از دستشون برمیاد که درحالت عادی میگفتن "مگه دیوونه‌ام که اینکارو کنم؟!".آدمها وقتِ تنهایی .. روراست باشم؟ باشه. خب .. "من" وقتِ تنهایی می‌تونم به خودم آسیب بزنم. نه جسمی .. نه. طوری روح خودم رو زخمی می‌کنم که خونِ بی‌رنگش تموم دیوارهای خونه رو رنگ کنه بدون اینکه کسی بفهمه. حتی چندقطره‌ش ریخت روی موهای رنگ‌نشده و پر از تارِ سفید مامان. راستی بابا، ببخشید بابت کت جدیدت.من جوری روحم ر
 
از معدود فامیل های پدر که خانمی با سن و سال بالاست اسمس زده چرا مادرتان اسم مخفف برادرمان را صدا می زند؟
بلاهت خنده داری که چسبیده به یک زن سن و سال دار و با این حرفش بلاهت ش را به رخ مان کشید.
چقدر راحت آدمها خودشان را در سطل زباله مغز آدمها می اندازند.
 
 
 
 
گاهی اوقات بر سر راه آدمیزاد
آدم هایی قرار میگرند
که فراتر از یک دوست معمولی هستند؛
که می شود با آن ها به هر چیزی بخندی
دوست هایی هستند در زندگی
که بی دغدغه می شود بدون نقاب بر صورت با آنها معاشرت کرد؛
می شود یادت برود که میزبانی یا مهمان!
جایی که هستی خانه اوست یا خانه خودت!
حتی می شود ناگفته های دلت،
آن هایی که جرأت گفتنش به خودت هم نداری، بهشان بگویی
و …
مطمئن باشی می شنوند و نشنیده می گیرند!
چقدر خوبند این آدمها
و چقدر همه ما نیاز داریم
به حد
آدم ها همیشه نگاهشان در پشت سرشان بدنبال گمشده ای در گذشته است و یا چشمانشان آنقدر دور ها را نگاه میکند و بدنبال پیدا کردن دوست داشتنی های به وقوع پیوسته و آرزویی که آمینش به دل نشسته و رویایی که در آینده بساطش را پهن کرده ،این آدم ها شاید یکدل سیر موهایشان را در تصویر آینه رها نکرده باشند ،فقط مقابلش دویده اند ،البته گاهی آدمها محکومند به دویدن ،آدمها گاهی وسط نقطه ای بدنیا می آیند که برای بوجود آمدن آن هیچ تقصیر یا اشتباهی نداشته اند و همان
همه ما آدمها فکر میکنیم از نگاه دیگران نسبت به خودمان باخبر هستیم.مثلا میدانیم دختر عمو یا خاله و یا ..چه دیدگاه و نظری درباره ما دارند.
اما شاید باورتان نشود که امروز به من ثابت شد که نگاه و فکر آدمها جالب و عجیب است.مثلا یکی امروز توی چشمانم زل زد و گفت  تو این مدلی
هستی.منم هم با چشم های متعجب گفتم نههههههههههههه اصلاااااااااا.گفت راست میگی؟ گفتم آره
گفت همیشه وقتی ظاهرت و حرفهایت را می دیدم و میشنیدم فکر میکردم چنین آدمی هستی
بماند
الان دا
حسن ایزدی ۲:

اگر در دل کسی جایی نداری، فرش زیر پایش هم نباش...
جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی ندارد، نبودنت را انتخاب کن. اینگونه به بودنت احترام گذاشته‌ای...
محبوب همه باش، معشوق یکی.
مهرت را به همه هدیه کن، عشقت را به یکی...
با هر رفتنی اشک نریز و با هر آمدنی لبخند نزن؛
شاید آنکه رفته باز گردد و آنکه آمده برود...
و آنقدر محکم و مقتدر باش که با این محبت‌ها و بی‌مهری‌ها زمین‌گیر نشوی...
لازم است گاهی در زندگی، بعضی آدمها را گم کنی تا خودت را پی
یک روایت قشنگ شنیدم که گفتم برای شما هم بگم
یک روز مردم مصر پیش فرعون آمدند و گفتند که : آهای فرعون ببین چند وقتی هست که باران نیامده و خشکسالی شده، تویی  که ادعای
خدایی میکنی خب یک دعایی یا کاری انجام بده که باران بیاید.وقتی یاران حضرت موسی این حرف ها را شنیدن ته دلشان گفتند: خب دیگه
وقتی فردا باران نیامد این مردم هم می فهمند که فرعون یک دروغگو هست. فردا شد و باران آمد.اصحاب تعجب کردند و حضرت موسی هم 
دلیل را از خدا پرسید. خدا گفت: دیشب فرعون روی
دچار یه بحران روحی شدم که خیلی وقته به خودم زمان دادم درست شه و نشدهدرواقع فکر میکردم گذر زمان حلش میکنه که نکرده بعد از یک ماه
حال کلیم خوبه ، روزهام کنار خانواده میگذره و از حضورشون لذت میبرم
به تمام درخواستهای دوستهام هم جواب رد میدم.نمونه اش همین امروز
واسه اخر هفته دوباره برنامه ریختن برن تفریح.و من گفتم نمیام
اون چند روزی که اینجا نبودم دو سه باری تفریح با دوستها یا خانواده رفتم
اما همون یه بار که با دوستهام رفتم بیرون کافی بود که مطمئن
کتاب معروفی است که مجله آلمانی اشپیگل درباره اش نوشته است کسی که ابن کتاب را دوست نداشته باشد بهتر است هیچ کتابی نخواند. معنی اش را می شود فهمید این کتاب با طرح مدرن و طنز ترد و شهدی که از جمله هایش می چکد تنها به مذاق کسانی خوش نمی آید که سلیقه کتابخوانیشان شبیه سلیقه مرد دباغ درباره رایحه ها به بیراهه رفته است. مشخصا اگر بخواهم نام ببرم می شود کسانی که عادت دارند توی کتابها آبگوشت بخورند و کله پاچه و لنگ و پاچه ...این جور خوراکیها را راسته نوی
آدمها روز بروز برایم عجیب و غریب تر میشوند.
حجاب اجباری با بگیر و ببند و تنبیه را هیچ وقت درک نمیکنم.
چون که نتیجه نمیدهد.
سنت انبیا و اولیا و امامان ما هم همیشه بر اساس بالابردن معرفت و آگاهی و شعور جمعی بوده و با اجبار با این مسائل برخورد نکرده اند.
قصد دفاع کردن از دختر رقصنده را ندارم.
چون که خودش بهتر از هرکس دیگری میدانست که در کدام فضا و مملکتی چنین مشغولیتی را انتخاب کرده است و خودش میدانست که نتیجه علایقش بدون برخورد نخواهد بود.
به این ه
سالهاست که زندگی توی این آب و خاک را به نگرانی گذراندیم، انگار که از خودمان اراده ای نداشته و منتظریم تا دیگران برایمان تصمیم بگیرند! مثل گله گوسفندی که نمیداند فردا قرار است گرگ به گله بزند یا شیر!  قرار است سیل گوسفندان را ببرد یا زیر آوار آغل بمانند...  شاید سرنوشت گله گوسفند همین است، همیشه قربانی بودن! کاش گوسفند نباشیم! 
____________________________________
از بچگی اسممان دنبال هم می آمد و اسم جدایمان برای کسی مفهومی نداشت با اینکه یکسال کوچکتر بودم اما
این سایت ها و سامانه های وطنی را به خاطر بسپارید. در روز مبادا به درد می خورند:
موتورهای جستجو
yooz.ir
parseek.ir
parsijoo.ir

جستجوی علمی، مقالات و کتابها
elmnet.ir
sid.ir

مسافرت
safar724.ir
alibaba.ir

سایت های خبری
isna.ir
basna.ir

پیام رسانها و شبکه های اجتماعی
بله bale.ai
ایتا eitaa.ir

عکس و فیلمaparat.ir
من همیشه تنها بودم ... همیشه هم تنها خواهم بود ... اصلا همه ی آدمها تنها هستند ... بعضیا این تنهایی رو بیشتر درک می کنند ، بعضیا کمتر ...
خب به درک ! به جهنم ! دنیا تا بوده همین بوده ... تنها هستم و هیشکی دوسم نداره ... هر کسی هم میگه دوستت دارم ، دروغ میگه ... همه خودشون و منافعشون رو بیشتر دوست دارند . عشق ناب و خالص ندیدم هیچوقت ...
 
کسی این وبلاگ رو می خونه آیا؟
 
شلوغی خیابون و آفتاب مرداد ماه کلافه اش کرده بود؛
خیلی وقت بود از خونه نزده بود بیرون؛
خیابون ها و آدمها براش غریبه بودند؛
خوشحال نبود ناراحت هم نبود یه احساس مسخره و کسل آور همه وجودش رو گرفته بود؛
بالاخره به ساختمون مورد نظر رسید از پله ها بالا رفت  و نشست تو نوبت؛
مثل همیشه بارم کلی هم صحبت پیدا کرد؛
از دختربچه سه ساله بانمک گرفته تا پیرمرد شصت ساله؛
همه باهاش حرف می زدند و اونم خوب گوش میداد.کارش تو ساختمون یه کم طول کشید ولی بالاخره تمو
مصاحبه کاری و استخدامی یک از مراحل مهم در پیدا کردن شغل مورد نظر است. نکات زیادی در اینترنت و کتابها قابل حصول است و من هم قبلا در این مورد نوشته ام. 
چیزی که به نظرم رسید تا دوباره در موردش بنویسم نکات خیلی ظریفی است که شاید برای دوستانی که دارای تجربه کمتری هستند مفید باشه. سعی می کنم این نکات را خیلی مختصر و بطوری که قابل استفاده باشه بنویسم . این موارد اکثرا تجربه شخصی خودم می باشند و فکر می کنم برایتان قابل استفاده باشه
 
ادامه مطلب
به نام خدای مهربون 
8 بهمن بود داشتم برمیگشتم به سمت خونه
شب شده بود و هوا شدیدا سرد بود
و فاصله ی زیادی تا خونه داشتم
احتمال میدادم هنوز باید یکی دو سرویس اتوبوس بره 
اما میدونستم احتمالا خیلی با فاصله بیاند
قبلش یه ویدئو ضبط کرده بودمو داشتم تحلیل میکردم 
تصمیم گرفتم یبار دیگه هم نگاه کنم و اینستا گرامو واتساپو اینا رو چک کنم
یک لحظه به این فکر کردم اگه من حواسم پرت گوشی بشه و اتوبوس بیادو رد شه بره،بیچاره میشم و باید دست به دامن 14 معصوم بشم
این روزها یک کتاب کوتاهی را خواندم که عمق و بار معناییش خیلی بلند و سنگین بود.یک کتاب که فقط درباره کلمات حرف میزد.همان
کلماتی که یک کتاب،یک فیلم و یا حتی نوشته های همین وبلاگ را تشکیل میدهند.
میگفت این روزها دنیا،دنیای کلمات هست.کلماتی که از همه جای دنیا برای همدیگه ارسال میشوند و پر از معانی و مفاهیم متفاوت 
هستند.مفاهیمی که هرکدامشان مال یک فرهنگ و بار و علایق متفاوت هست و اتفاقا هم برای مخاطبین متفاوت ارسال می شوند.
پشت هر کلمه یک دنیا مف
سوم دبستان که بودم، توی کلاسمون یه کتابخونه‌ی کوچیک داشتیم. یک کمد چوبی قدیمی و تقریبا پوسیده که از سال قبل چند تا کتاب خاک خورده و پاره‌ پوره توش جا مونده بود. اول مهر قرار شد هر کدوم از بچه‌ها کتابایی که دارن رو بیارن و کتابها رو شماره‌گذاری کنیم و تو یک دفتری ثبت کنیم و درست مثل کتابخونه‌های واقعی، امانت بگیریم و بخونیم‌شون. خانم مطهری، معلم‌مون، یک جا وسط حرفاش گفته بود:" کتاباتون رو که آوردید، یکی از شماها رو که به نظرم توانایی اش رو
همچنان در درس پس دادن هایم یک نت و در حالت وخیم تر، یک میزان شامل چند نت را جا میگذارم و بعد از اتمام قطعه متوجه میشوم که سودی ندارد و چقدر آن لحظه به این حافظه ی داغانم تاسف میخورم‌. میدانم تمرین بسیار و پی در پی این مشکل را رفع میکند ولی متاسفانه با شروع مدارس و ماموریتهای پی در پی مهربان همسر و مسئولیت خانه و بچه ها وقتی که ناب باشد و حال خوب هم در پی اش، کم برایم پیش آمده است. با این حال آهسته و نرم نرمک قدم برمیدارم باشد که رستگار شوم
شمارش م
⚘﷽⚘
✨✨
❌شبهه/۲۱۱
بیهوده است مجادله برسراثبات دیانت یا بی دینی آدمها.
 
کسی که دروغ نمی گوید،
کسی که مهربان است،
کسی که از رنج دیگران اندوهگین میشود، به مقصد رسیده است
از هر راهی که رفته باشد.  
 
✅پاسخ
@shobhe_shenasi
 
موارد گفته شده بخشی از رفتارهای صحیح است. و البته بخشی از دین و دیانت. پس نویسنده نیز خود درباره دیانت و بی‌دینی مجادله می‌کند!
 
نکته‌ی دیگر اینکه آیا همه حقیقت این سه مورد است؟ اینکه آیا ما خالقی داریم یا نه و اگر داریم خواسته ا
خیلی وقت هست که توی اینستا پست نگذاشتم.نه اینکه حرفی برای نوشتن و گفتن نداشته باشم، نه .
راستش نمیدانم تقصیر چه کسی بندازم اما انگار سبک نوشتنم را گم کرده ام و نمیدانم چطوری بنویسم.مثلا همین الان دوست دارم درباره
شخصیت قصه هایم بنویسم.اینکه من کجای قصه بقیه آدمها هستم؟ از اون شخصیت هایی هستم که آدمها برای ماندنم دعا میکنند یا برای رفتن به هر حریله و ایده ای دست به دامن میشوند؟
به قول استاد بعضی از شخصیت ها کنج ذهنت جا خوش میکنند و هیچ وقت نمی
 
نمیدونم مشکل از منه یا چی؟ ولی من پشت چهره جدی و تا حدی خشک که تو روابط کاری و اجتماعیم دارم، روحیه به شدت احساساتی‌ای دارم. طوری که افراد بعد از نزدیک شدن و قرار گرفتن تو حلقه خودی‌ها و صمیمی‌ها تعجب میکنن. بارها شده متنی رو از من خوندن و با حالتی که مشخصه پشتش تعجب نشسته، میپرسن: اینا رو خودت نوشتی؟!
سخته باورش برای آدمها که منم تو خلوت خودم میتونم یه مرد با احساس باشم. میتونم تو آشپزخونه خونه م کلی هنرمند باشم برا خودم! هر مرد جدی‌ای الزا
به نام خدا
هرچه فکر می‌کنم باز هم به همان نتیجه می‌رسم؛ به همان حرف همیشگی‌ام که: دلتنگی آدمها را بیچاره می‌کند و بیچارگی از آدم‌ها، آدمهای تازه می‌سازد و تو باز بگو ‌که زیادی دارم شلوغش می‌کنم. بگو...خیالی نیست.
ادامه مطلب
10کتاب به صورت پی دی اف فقط 40 هزار تومان
به درخواست همکاران هنری مجموعه 10 کتاب که در سایت هنر کودکان بیش از 150 هزار تومان قیمت دارد با تخفیف 40 هزار تومان به صورت پی دی اف قابل خریداری است یعنی شما فقط 40 هزار تومان پرداخت میکنید  همکاران میتوانند برای خرید به شماره موبایل من در واتساپ پیام بدهند تا نحوه حرید را به بیان کنم و 5 دقیقه بعد از خرید کتابها برای آنها از طریق واتساپ ارسال خواهد شد . ضمنا این دوستان با خرید این 10 کتاب تا پایان سال تحصیلی
ضمن یادآوری شهادت مولی الموحدین، امیرالمؤمنین علی (ع) سزاوار است که از وصیت آن حضرت درس زندگی بگیریم. در جوامع حدیثی معتبر، با اسناد موثق از «سُلیم بن قیس هلالی» که از صحابه امیرمؤمنان بوده، متن وصیتنامۀ آن حضرت را نقل کرده اند. [1]
چون در میان نسخه ها اختلافهای جزیی وجود دارد، ما آن را از کتاب خود «سُلیم بن قیس» نقل می کنیم که می گوید: هنگام وصیت امیرمؤمنان (ع) به فرزندش امام حسن (ع) حاضر بودم که امام حسین (ع) و محمد و همۀ فرزندان و اهل بیت و رؤسای
مث یکی که رژیم داره و دلش کله پاچه میخواد هر روز. یکی که سرماخورده و دلش غذای سرخ شده میخواد. یکی که نازاست و دلش بچه میخواد .مث یکی که دلش بهونه میگیره همش_یه بچه نق نقو_... 
نشستم و بهونه میگیرم. کاسبی اگه بلد بودم،بد نبود، نه؟
چون از این کتاب کسی تو  وبلاگش تعریف کرده بود، خوندمش. سطحی و گذرا خوندم اما برای دختران نوجوون فکر می کنم کتاب خیلی مناسبی باشه. تا حدی هم ایرانیزه شده! 
و حسن اکثریت اینجور کتابها هم فونت بزرگشونه که به فکر چشمای مخاطبینشون هستن :) ولی کتابهای خودیار شبیه همن. بنابراین در مورد اعتماد به نفس یکی همینو بخونه فکر کنم کافی باشه! 
  
به راستی چگونه تنهایی سفر کنیم و خوش بگذرانیم؟ در این مقاله مطالب مفیدی برای تنها سفر کردن برایتان آورده ایم. اکثر آدمها فکر می کنند اگر تنها سفر کنند بهشان خوش نمی گذرد اما برخی دیگر طرفدار تنها سفر کردن هستند که البته تعداد گروه دوم به مراتب کمتر است. در ادامه نکات جالبی را برایتان آورده ایم تا اگر می خواهید به تنهایی مسافرت کنید، بتوانید خوش بگذرانید.


ادامه مطلب
‏آخ یه روز بیاد که اجازه ی استفاده اش رو رسما داشته باشم، نه هر از گاهی یواشکی صدای قلب خودمو گوش بدم.یه روز که سوادم انقدری باشه که فقط صدای دوپ دوپ نشنوم... من خسته ام از زندگی پشت کتابها. خسته از شبه علم ها. بالین عزیز، زودتر ...!
بر اثر زندگی توی شهرها و کشورهای مختلف،
یه چیز بزرگ رو یاد گرفتم،
اینکه آدمها رو مستقل از نژاد، ملیت، جنسیت، رنگ، مو، بو، شهر و کشوری که ازش اومدن و.... نظارت و قضاوت کنم.
 
این دستاوردم جدید هست، مال همین اواخره،
و فکر میکنم که یکی از بزرگترین دستاوردهام باشه.
 
سلام! مائده عزیزم امروز چقدر آفتابی بود و خونه روشن بود...خونه ی همیشه روشن و سبز ما.
صدای خنده مامان میاد که با بابا دارن حرف میزنن و آرزو میکنی خداوند همیشه سالم و سرحال نگهشون داره برات (هرچند میدونی این امری محاله و آدم ها سیر طبیعیشون رو طی میکنن...)
وای..چقدر میخوام حرف بزنم اما نمیتونم...یعنی واژه ها یاری نمی کنن...
آم! دیروز دلم برای مشاور پارسالم آقای شفیعی تنگ شده بود چون یکی رد شد و بوی ادکلن ایشون رو می داد و شما نمیدونید چقدر بوها برای م
یکی دو شبی میشود که انگار داروها دوباره بی اثر شده اند...خوب نمیخوابم...ظهر به اُمید اینکه چشمهایم را ببندم و دو ساعت بعد،از عمیق ترین چُرت دنیا بیدار شوم روی تختم دراز کشیدم اما تنها چیزی که نصیبم شد کوبه های وحشیانه ی قلبم بود به دیواره ی سینه ام ..نخوابیدم...نااُمیدانه چشم های خسته ام را به سقف سفید ترک خورده ی اتاقم دوختم و با فکرهای تکراری خودم را عذاب دادم...
دقیق خاطرم نیست چندبار در زندگی قلبم شکسته_قلبم را شکستند_اما رنج و دردهایش خوب در
پشت مانتیتور آیفون که می دیدمش دلم پر از شوق میشد
چادر سفیدم برمیداشتم یا مانتو روسری مینداختم روی شانه و سرم و میدویدم به استقبال در راه پله ها...
به ندرت پیش می آمد در خانه منتظر باشم تا رسیدنش.
آدمها مگر چند ساعت از خانه دور می مانند. اما برگشتنش برگشتنِ "خانه" به "خانه" بود.
گاهی وقتها یه حرف هایی توی دلته که نمیتونی بگی به کسی ، انقدر تو دل و ذهن و فکرت میمونن تا تبدیل به درد میشنگاهی وقتها به چیزهایی فکر میکنی و به نتایجی میرسی که همیشه ازشون فرار میکردی
گاهی وقتها اتفاقاتی برات میفتن که خودت رو غریب و تنها میبینی ، راضی میشی که حتی یه سایه نگهبانت باشه اما همونم نمیتونه باشه... نمیدونم چرا
گاهی وقتها زندگیت میشه مثل من! به خودت میای و میبینی خیلی وقته که نه تنها هیچ چیز اونطوری که تو میخواستی نبوده بلکه خلاف است
 
بعضی چیزها هیچ وقت دوباره تکرار نمیشوند .بعضی اتفاقا ، بعضی مزه ها ، بعضی بوها ، بعضی حس ها ، بعضی آدمها و ..... .اصلا شاید شیرینیشان به همین تکرار نشدن باشد .  بعضی ها را فقط باید از کنارشان به آرامی رد شد ، بعضی ها را به راحتی  میتوان به بهای ناچیزی خرید ، بعضی ها را باید فراموش کرد ، بعضی ها را باید کلا ندید ، بعضی ها را باید فقط اندکی شناخت و هر چه کمتر بهتر و فقط از دور زیبا هستند، بعضی ها را صد بار ببینی در ذهن نمی مانند ولی بعضی ها را یک بار بب
یه سری آدمها،
پیر درون دارن.
یعنی از یه سنی به بعد، احتمالا از مثلا 20 سالگی به بعد، یهو پیر میشن، و پیر میمونن.
بالغ ترن، آینده نگرترن، سنگینن. معمولا باوقارتر به نظر میرسن.
جدی تر میشن.
این ادمها مغرورتر میشن، یه دنده تر، گاهی خودخواه تر، عصبی تر.
در اصل چیزایی که میگن خیلی وقتا درسته.
ولی لحنشون بده و بقیه ازشون فراری میشن.
چون فکر میکنن کارشون درسته و باتجربه ن، پس باید هم مثل ادمای باتجربه و پیر و فرتوت کم حرف باشن هم اینکه خب اتومانیک بقیه ا
قبل تر ها یعنی یک چیزی حدود دوسال پیش اینستاگرام تریبون ازاد من بود و من همه نظرات و عقیده هایم را در آن مکتبوب میکردم  احساس میکردم کسی باید آنها را بخواند و من باید با کسی آنها را به اشتراک بگذارم اما بعد از چند بار بحث و جدل و حتی دعوا! بخاطر برداشت اشتباه یا حتی انتخاب ها و عقاید شخصی ام دیگر نتوانستم به اینستاگرام و آدمهای داخلش اعتماد کنم دیگر از نوشتن ترسیدم و نهایت کاری که انجام دادم این بود که از در و دیوار عکس گذاشتم و زیرش شعر ها و تی
قلب جغد پیر شکست
جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمه
 
15 روزه که نیستی
15 روز
هر روز و هر ساعت، دقایقم را به انتظار تو نشستم
می دانم باور نمی کنی و تصورت اینه که دارم حرفهای قشنگ و عاشقانه می زنم
 
گفته بودم بهت که یه ارتباط یه طرفه از تو به من همیشه وجود داره
همیشه
می تونستی هر از گاهی پیامی بفرستی "حتی یک طرفه" و مثلا از من بخواهی که جواب ندهم
این جوری حال من هم خوب می شد
مثل حال تو که البته همیشه خوبه خدا را شکر
 
اون ارتباط
همیشه برقراره
البته تا روزی که من زنده باشم
یادم کن، نه توی دلت
جوری یادم کن
مادر بزرگ من خدا بیامرز آدم مذهبی بود . هر وقت دلش واسه امام رضا تنگ میشدمیگفتم مادربزرگ حالا حتما لازم نیست بری مشهد از همینجا یه سلام بده .اما من واسه تفریح میرفتم شمال اون به من نمیگفت حتما لازم نیست بریشمال همینجا تفریح کن .وقتی سفره میگرفت ، وقتی محرم میشد به ﻫﻴﺎت محل برنج و روغن میداد بهش میگفتم اینا همه سیرن پولشو ببر بدهبه چهارتا آدم محتاج اما وقتی من با دوستام مهمونی میگرفتم اون فقط میگفت مادر مراقب خودت باش .
سالها گذشت تا من فهمید
هیجده سالم که بود مجبور شدم یک نفر رو فراموش کنم و چون بلد نبودم، مثل بچه ها گریه میکردم.
آدمها برام پر از حرفای نامفهوم بودن... حرف هایی مثل «بعدا به حال این روزهات میخندی» یا «جاش رو آدمهای دیگه پر میکنن.»
تا مدت ها، شب ها رو بی خواب بودم. بعضی از آدما رو تو خیابون از پشت با اون اشتباه میگرفتم، بعضی وقت ها دلم برا صدا کردن اسمش تنگ میشد و با هر آدمی که اسم اون رو داشت دمخور میشدم. خودم رو مقصر میدونستم و احساس میکردم اگر آدم بهتری میبودم اون هیچو
همون برنامه کتابخوانی کار دستم داد
همیشه از خواندن کتاب پی دی اف بدم میومد.
ولی از مواهب کرونا عادت دادن من به خواندن کتاب پی دی اف و گوش دادن فایل صوتی کتاب بود
 
این کتابها برام عالی بود
خیلی معرکه بود
 
 
خدایا خودت میدونی بعد این همه شب که هی دل دل میکردم بیام اینجا بنویسم 
چرا امشب اومدم اینجا
خدایا امیدم به توست
تنها تو را دارم و تنها از تو میخواهم
آمین
امروز مفهوم تنهایی را بیش از همیشه حس می کنم...
گوشی ام را بعد ساعت ها چک می کنم و خبری از تماس از دست رفته نیست..
تلگرام و اینستا و ایمیل هم هر چند روز یک بار باز می کنم ولی هیچ خبری نیست..
این تعطیلات آخر هفته و تنهایی خانه خیلی سخت است..
چرا تنها شده ام؟؟؟
دلیل تنهایی آدمها تا این حد چیست؟
علامه شهید مرتضی مطهری یکی از متفکران بزرگ شیعه مذهب ایرانی است که کتابها و آثار ارزشمندی به قلم ایشان به یادگار ماند. با مطالعه به کتابها و مقالات این استاد، می توان ماهیت دین اسلام و انقلاب اسلامی پی برد. یکی از این تألیفات ارزشمند، کتاب آزادی معنوی (گفتار معنوی) است. این کتاب در 271 صفحه و در 8 فصل نوشته شد. نام این کتاب در ابتدا گفتارهای معنوی بود که در سال 1365 چاپ شد و در ادامه به نام آزادی معنوی تغییر نام پیدا کرد. این کتاب شامل مجموعه سخنران
جای تو را زن دیگری پر کرده 
زنی که من هم جای شوهرش را پر کردم
گله ای نیست من عادت دارم 
تو هم زیاد به دلت بد راه نده
مرد تو هم روزی زنی غیر از تو را دوست می داشت
مثل تو که قبل از او دلبسته ی در باز کردن من بودی
حال این شهر زیاد خوب نیست 
شهری که هیچ کدام از آدمها عشق اول هم نیستند...
آن چنانی که تو..
آنچنانی که من..
آنچنانی که همه آدم ها...
 
#رسول_ادهمی
گاهی هم انگار یکی را می اندازند وسط سیلی شبیه سیلی که نوحِ بزرگوار را در بر گرفت.منتها این بار سیل،حاصلِ باران آسمان و چشمه های جوشان زمین نیست.دریای آدمها، دنیاها، فکرها و... است.
مواج، پهناور و پر تلاطم. و آن بنده خدا، کشتی ندارد که سالها برای ساختنش، کمر خم و راست کرده باشد. شاید یک کرجی دارد. شبیه کرجی هاکلبری فین، که روان بر رودخانه بود، در دنیای متلاطم آدمها و فکرهایشان، بی هیچ حفاظی، به هر سو پرت می شود. 
راه نجات آن  پیرِ بزرگوار  پیامبر
 
از این که آدمها گمان کنند من موجود بی نظیری هستم، من موجود کاملی هستم، من موجود شگفت انگیز و بی نهایت مهربانی هستم متنفرم، این باعث می‌شود بدی های، بدی های معمولی من نابخشودنی شود، دوستی داشتم که زمانی به من می‌گفت تو شبیه نماد فلسطین هستی، شبیه زیتون، شبیه صلح و دوست داشتن حالا همان آدم از من بیزار است متنفر است و میدانم هربار از من بد می‌گوید هربار از من متنفر است، هربار میان اطرافیان ش وقتی صحبت من بشود چاهارتا دری وری نثار من میکند به
همه آدمها اشتباه میکنند،نه اینکه از روی عمد،اما پیش می آید...
همه توی خاطراتشون نقطه های سیاهی دارند که هرشب موقع خواب بخاطرش خودشون رو محکوم میکنند...
وقتی از بالا به آدمهای دیگه نگاه کنی یک عالمه دنیا میبینی تو جود هر آدمی،
هرکی خودش رو بی عیب دید اون پر عیب ترینه!
هرکی فقط خودش رو سیاه دید اون احمق ترینه!
هرکس فقط زشتی دید اون کثیف ترینه!
دنیای آدمها رو با فکر خودمو قیاس ندیم ما خودمون پر از ابهامیم!
خدایا بابت تمام ندونسته ها و قضاوت هام العف
 
اینکه تو، متوجه میشی که وای این خنگول گفت من تو عکسام پشت مو دارم! و میری دیلیت میکنی همه عکساتو، چیز بدی نیست. 
ولی اینکه همه ش میگی "من وبلاگتو نمیخونم"، چیزیه که دل منو به درد میاره. چون میدونم که میخونی. و عمل میکنی.
فقط من نمیفهمم این چه مدل رفتاره؟
چرا دوست داری همیشه یه جور رفتار کنی انگار عقیم هستی؟ انگار homosexual هستی؟
به همه تون میگم، به همه شماها که فکر میکنین که باید خودتون رو بی عشق و بی تفاوت نشون بدین.
دوست داشتن ضعف نیست.
به آدم ها ب
حجم نمایش بالاست و این خاصیت بشر است که برای منافع خود همراهی کند و نیت واقعی خود را نشان ندهد. به نظرم نامش رو نباید تظاهر بگذاریم. همه حق زندگی دارند و این هم برای اغلب افراد نمایشی از زندگی است. اگر با سیاه پوشیدن، غذایی، مالی، عشقی، منفعتی، پستی و ... نصیبشان می شود، باید بشود. بشر همیشه منفعت طلب بوده. یک سری هم همیشه هستند که داد بزنند تظار، دروغ، چاپلوسی و ...
نه عزیز برادر، بشر همیشه فریبکار بوده است، چاپلوسی کرده و هر کار دیگری که برایش م
=تشریف بیارید اینجا یه لحظه!
-استدعا دارم؛ بفرمایید!=گاهی این احترامی که دریافت می‌کنید به خاطر بزرگیِ شماست نه بزرگواریتون.- یعنی چی؟
=منظور اینه که درخت هم بزرگه. کوه. شُتُر ....
-دست شما درد نکنه دیگه.
=ببین! افراد زیادی هم هستند که به انسانیت، به شرف، به مهربانی، به درستکاری و صداقتِ آدمهای دیگه احترام میذارن. این احترام گذاشتن ها باعث میشه که خودشون هم شخصیتِ بزرگواری داشته باشن. و یا چون بزرگوار هستند، همه رو بزرگورا میبینن، و این بزرگواری
من خیلی چیزها داشتم که به خاطرش خدا را شاکر بودم،اما خیلی چیزها هم نداشتم.من خیلی دیر به حرف افتادم و زبان حرف زدن نداشتم،من خیلی منزوی بودم و در مدرسه، دوست زیادی نداشتم،من زود به زود  عاشق می شدم و جرات اعتراف نداشتم،من خیلی دلم برای خیلی ها می سوخت ولی جرات انجام کاری برایشان  نداشتم،من از خیلی ها می رنجیدم اما جرات پاسخگویی نداشتم،و مهم تر از همه، من خیلی خیال پردازی میکردم اما جرات عمل نداشتم !...پدرم در آغاز جوانی، در فرانسه سینما خوان
دعا کنید عمری باشه !من فردا برم و چندماه دیگه برگردم 
و برای نوبت بعدی دکترم برم حال اون منشی بی فرهنگش رو بگیرم
بعضی وقتها در برابر بعضی آدمها نباید سکوت کرد ، نباید با جمله ی "در شان من نیست" خودت رو قانع کنی
باید به بعضیها بفهمونی چخبره
بعدا میام کاملتر مینویسم.
بعضی از ما آدمها عادت کرده ایم که مدام سوزن به خودمان بزنیم، هر بار جیغی بکشیم و با خودمان این طور تصور کنیم که لابد جایی که نشسته ایم بد است. غافل از اینکه تا عادتمان را کنار نگذاریم هر جای دیگری هم که بنشینیم چیزی نگذشته صدای آخمان بلند می شود.
آدمها با خودشون و زندگی هاشون چکار می کنند؟ من با زندگیم چکار کنم؟ سخت ترین کار تو دنیا روبرو شدن آدم با خودش، با زندگیشه، با چیزهایی که درست کرده و وای به اون روزی که بفهمه هیچ چیزی درست نکرده فقط خودش و خودش و یه هیچ کامل اطرافش درست کرده.
آدم از خود متشکری نیستم، حسود هم که صد البته نه، غرور که چه عرض کنم آنرا سالها پیش فرستادمش برود پی کارش! امااااا گاهی تووی این فضای گلگشاد مجازی، ترانه‌ها و پاره جملاتی را میخوانم که معلوم است مخاطب خاص دارند! دلم میخواست برای من باشند، همه شان را بخودم بگیرم! مثل معشوقکان تووی کتابها، از شنیدنشان قلبم تند بزند، اصلن درشان غرق شوم! خوشی اش بزند زیر دلم، آنقدر زیاد که رقصم بگیرد!
پدر فرزندان نوادگان  اوست وان پیغمبر را در روی زمبن نسلی جز فدزندان مردمیکه خلیفه اوست نمی باشد ناگاه همه بر من تاختند و گعتند ای امیر این مرد از شرک بیرون امده و بسوی کفر رفته و خون او حلال است من بانها گفتم ای مردم من برای خود دینی دارم که بان گرویده ام تا محکمتر از ان را نیابمز ان دست بر ندارم من اوصافاین مرد را  در کتابهاییکه   خدا بر پیغمبرانش نازل کرده دبده ام از کشور هندوستان و عزتبکه در انجا داشتم بیرون امده در جستجوی او بر امدم وچون ا
آدمها از وقتی می فهمند می شود رفت، راه می افتند و می روند و می روند و می روند.
 تا وقتی خسته شان می شود. 
شاید هم آینده نگر می شوند.
بعضی هم یکمرتبه پیر می شوند. 
و آنجایی که می ایستند می شود خانه شان. 
وگرنه مسافرخانه یک دروغ بزرگ است. مسافرها هرگز خانه ای نداشته اند.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ریاضیات دبیرستان